سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

چهاردهم

    نظر

دو هفته فقط دو هفته

دیروز روز آرامی بود با دخترم با روشی مسالمت آمیز ریاضی خواندیم. من آرام بودم و عصبانی نشدم.

اما از صبح یک چیزی در کله ام دارم خاطرات تلافی جویانه تعریف می کند. البته علتش را می دانم اما خوب برطرف کردنش سخت است. به تجربه باید بروم سرم را به کاری گرم کنم تا وسوسه ها از بین بروند. باید عبور کنم و گنج ها را جمع کنم .

این روزها با این سرعت عجیب می گذرند و من نباید گیر کنم در دام این چی گفت و اون چه کار کرد. باید سرشار از عشق باشم. درست مثل آدمهای عاشق که فقط به معشوقشون فکر می کنند غیر از اون هیچی نمی بینند و هیچی نمی شنوند و هیچی نمی گویند.

خدایا کمکم کن فردا صبح که اومدم بنویسم با عشق باشه. بگم دیگه دلم صافه صافه و ذهنم آروم آروم

خدایا من قول می دم به خودت که تلاش خودم رو بکنم. خدایا تو هم کمکم کن